رفتم که خار از پا کشم،محمل زچشمم دور شد***یک لحظه من قافل شدم صد سال راهم دور شد

 
 
شهید علم الهدی
|

 

 

حسین با صدای زیبایی قرآن میخواند.قاری قرآن در صبح گاه مدرسه و تکبیر گوی همیشگی مسجد محله بود.با بچه های محله وقتی مشغول بازی فوتبال بود با شنیدن صدای اذان بازی را رها میکرد و راهی مسجد میشد.بچه ها هم شیفته اش بودند.وبه دنبالش به مسجد میرفتند.بعد از نماز هم جلسه قرائت قرآن او دایر بود.بعد ها وقتی جوانی رشید شد در ‍پاسخ به دوستش که گفت :"حسین جان فلانی را ساواکی ها دستگیر کردند.فکر میکنی دربرابر شکنجه ها مقاومت میکند؟"
حسین پاسخ داد:"آیا قرآن میخواند؟"
او گفت:"منظورت چیست؟"
حسین گفت:"اگر با قرآن انس داشته باشد میتواند مقاومت کند!"
 



:: برچسب‌ها: شهید علم الهدی, خاطره ای از شهید علم الهدی,
نویسنده : گمنام
تاریخ : یک شنبه 13 اسفند 1391
زمان : 11:2
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد